از دم جان بخش نی دل را صفائی میرسد


روح را از نالهٔ او مرحبائی میرسد

گوئیا دارد ز انعامش مسیحا بهره ای


کزدم او دردمندان را دوائی میرسد

یا مگر داود مهمان میکند ارواح را


کز زبان او به هر گوشی صلائی میرسد

آتشی در سینه دارد نی چو بادش میدمد


شعلهٔ او بر در هر آشنائی میرسد

بیدلان بر نغمهٔ او های و هوئی میزنند


بی نوایان را ز ساز او نوائی میرسد

نعره ای گر میزند شوریده ای در بیخودی


از پیش حالی به گوش ما صدائی میرسد

نالهٔ مسکین عبید است آن که ضایع میشود


ور نه آن نالیدن نی هم بجائی میرسد